گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 17
مرثیه عاشورا








حسن جلالی عزیزیان محتشم چشمانش را که باز کرد به اطراف حرکت داد. تاریکی بود و سکوت و نور کم?فروغ شمعی
کوچک. صداهایی از دوردست خیال، درهم و برهم که موج برمی?داشت و اوج می?گرفت. دردي ویران?کننده بر رخش پاشیده
بود لبهایش لحظه?اي لرزید و بغض را در سینه?اش کشت. احساس کرد غمی به سنگینی عالم بر دلش سنگینی می?کند، غمی که
اگر بر کوه فرود می?آمد می?شکست و فرو می?ریخت. انگار همین دیروز بود. گفل زندگیش، پسر دلبندش 1 پیش رویش
سوخت و پرپر شد. دلش ازدست روزگار سر رفت. دیگر زندگی و شعر برایش بی?معنا شده بود. ادباي کاشان و شعراي معاصر در
رثاي فرزندش بسیار سروده بودند، حتی خودش هم مرثیه?اي غرّا در عظمت این واقعه سروده بود. امّا درد او را این چیزها درمان
نمی?کرد. دوباره بر بستر دراز کشید که چشمش به شیشه مات پنجره افتاد. دلش هفري فرو ریخت. انگار دو چشم کوچک و
پرمژگان به او خیره شده بود. پسرش بود که می?گریست و بابا، بابا می?گفت. چشمانش را مالید، کسی پشت پنجره نبود. روح
صدا در تار و پود محتشم کاشانی حلول کرد. حس غریبی به?او دست داد. در خود نبود. در مرگ فرزند خود را مقصر
می?دانست، چشمان غم گرفته?اش را بست تا بار دیگر پسر را در خواب به تماشا بنشیند. آب بود و آب، آبشارهاي بزرگ
رودخانه?هاي پرجوش و خروش، چشمه?هاي زلال، آب همه?جا بود، او بر هوا می?رفت و هیچ نمی?گفت. باغی از دور نمایان
شد. بوستانی بزرگ و بی?انتها، تا چشم کار می?کرد درخت بود و گل و گیاه. سبز سبز. میوه?هایی آبدار و زرین که همه یکجا
به?ثمر نشسته بودند. در به?آرامی باز شد. صدایی ملکوتی از وراي زمان او را به رفتن می?خواند. خود را در کشاکش راه یله داد،
خود نمی?رفت، بلکه انگار نیرویی نامرئی او را می?کشاند. احساس کرد که دلش سبک شده است. درد و غم از تنش شسته شده
و حالت غریبی?اش ریخته است. در خط نگاهش مردي سبزپوش را به نظاره نشست، قامت رساي مردي زیباروي که لبخند می?زد
و او را می?نگریست. او را شناخت، دلش گواهی داد او پیامبر رحمت، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، است. خواست برود و دستهایش را
غرق بوسه کند، صداي گامهاي شمرده?اش از اعماق زمان به?گوش می?رسید، نزدیکتر آمد و نرم?خندي زد. لبهاي حضرت
حرکت نمی?کرد. امّا شنید: تو براي فرزند خود مرثیه می?سرایی، امّا براي فرزند من مرثیه نمی?گویی؟ آري، دیشب همین را به او
صفحه 27 از 46
فرموده بود. خجالت می?کشید چشم در چشم پیامبر، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، بدوزد. یاراي آن نداشت که چشم از سیماي پرمحبت
او برگیرد، حیران و واله فقط می?نگریست و دم فرو بسته بود. پیامبر، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، فرمود: چرا در مصیبت فرزندم مرثیه
چون تاکنون در این وادي گام برنداشته?ام. « - . نگفتی؟ کلام پیامبر، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، عتاب داشت. عرق بر چهره?اش نشست
فرمود: بگو: باز این چه شورش است که در خلق عالم است. از خواب پرید. در تاریکی دوات و .» راه ورود براي خود پیدا نکردم
کاغذ را یافت، دستهایش می?لرزید. در کلام پیامبر طنین جادویی حق بود و زلال معرفت. باید امر نبی را اطاعت می?کرد، باید از
حسین، علیه?السلام، می?گفت و حادثه بزرگ عاشورا. بازاین چه شورش است که در خلق عالم است سرود: باز این چه نوحه و
چه عزا و چه ماتم است؟ مصرع به مصرع و بیت به بیت سرود، روزها از پس هم می?رفتند و او تنها با کاغذ و قلم مأنوس بود.
هرازگاهی چیزي در ذهنش جرقه می?زد و او را به نوشتن می?خواند. دستش با کاغذ آشنا بود و ذهنش با ظهر کربلا. به گذشته
کوچیده بود. پیش رویش اصحاب نفر به نفر رخصت رزم می?گرفتند و چون شقایق پرپر می?شدند. ضیافت عشق بود و
آلاله?هاي قبیله سربداران سرزمین سرخ بیداري. به خود آمد. سکوت بود و سکوت. نگاهش با کاغذ آشنا بود. چند بند
سروده?اش را به پایان رسانده بود. مصرعی ناتمام پیش رویش بود: هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال شگفت?زده شد.
عقلش به?جایی قد نمی?داد. هرچه بنویسد ممکن است به مقام پروردگار سبحان جسارتی کند. قلم از دستش فرو افتاد. رنگ از
می?دانستم که کار به اینجا می?کشد، راه چاره?اي « - . چهره?اش پرید. احساس خفقان کرد. سرگیجه گرفت و آرام بر بستر غنود
نیست... پیش پیامبر، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، رو سیاه شدم. کجا رفت آن همه نغزگوئیت محتشم؟ یک کاشان بود و یک محتشم.
خواب به چشمانش آمد. جوانی خوشبوي و رعنا، سبزپوش و زیبا، در همان باغ بهشتی در .» آه، آه، که همه?اش اسم بود و رسم
جاي پیامبر ایستاده بود. سلام کرد و پاسخ شنید. حضرت ولی عصر، عجّل?اللَّه?تعالی?فرجه، فرمود: چرا مرثیه خود را به اتمام
فرمود: بگو: او در دل است و هیچ دلی نیست .» در این مصرع به بن?بست رسیدم، نمی?توانم رد شوم « - : نمی?رسانی؟ پاسخ داد
بی?ملال یاراي حرف زدن نداشت، شوق در رگهایش می?دوید و زبانه می?کشید. ندانست کی امام از باغ رفته است. صداي
گنگ و مبهم، ذهنش را انباشت. صدا هر لحظه نزدیکتر می?شد. دسته دسته فرشتگان می?آمدند و هروله?کنان، پاي می?کوفتند.
همه سیاه برتن کرده بودند و اشک می?ریختند، گویا کسی نوحه می?خواند. صدایش حفزن داشت و اندوه، نوحه را اینچنین آغاز
کرد: بازاین چه شورش است?که?درخلق?عالم?است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟ باز این چه رستخیز عظیم است
کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟ چشم گشود، پهنه صورتش خیس اشک بود و دستش مدام بالا می?رفت و بر
.× : سینه فرود می?آمد. انگار زمین و زمان با هم دَم گرفته بودند و در عزاي سالار شهیدان نوحه?سرایی می?کردند. 2 پی?نوشتها
از قائم?شهر که این داستان را » صغري خناري « نوشته حسن جلالی عزیزیان. با سپاس از سرکار خانم » نگاه سبز « برگرفته از کتاب
آمده است. 2. با استفاده از: الکلام یجّرالکلام، ج 2، ص 110 ؛ در انتظار خورشید » برادرش « براي ما ارسال کردند. 1. در برخی منابع
.171- ولایت، ص 170
راز بقاي ایران- 2
قسمت دوم عنایات اهل بیت،علیهم?السلام علی ابوالحسنی (منذر) ماندگاریف عجیب ایران! براستی کدام کشور نظیر ایران (ایران
اسلامی شیعه) سراغ داریم که در دو قرن اخیر آن همه مورد طمع وتجاوز قدرتهاي سلطه?جوي جهانی قرار داشته و هر روز با یک
یا چند توطئه و تعرّض خانمانسوز نظامی یا سیاسی یا اقتصادي یا فرهنگی و یا همه?اینها روبرو شده باشد، و در عین حال، از همه
نشود و یک لرد » استعمار رسمی « این امواج سهمگین بسلامت جسته و بر خلاف نوع کشورهاي اسلامی و شرقی، حتی یک آن هم
انگلیسی یا پرنس روسی یا کنت فرانسوي یا صاحب منصب پرتغالی وهلندي و اسپانیولی وایتالیایی یا مستر امریکایی رسماً بر وي
صفحه 28 از 46
حکومت نکند. و این درحالی است که می?توان لیستی دراز از نام کشورهاي اسلامی درآسیا وآفریقإ؛ راتهیه کرد که هر یک،
روسهاي تزاري در اوایل قرن 19 به P} . مدتی کوتاه یا مدید، تحت الحمایه یا مستعمره ومستملکه رسمی رسمی استعمار بوده?اند
شمال ایران حمله کردند تا ... راهی به آبهاي گرم جنوب گشایند؛ امّا نشد و در پشت رود ارس متوقف شدند. مسلّماً قدرت
پیشروي تا قلب ایران را داشتند و عملاً نیز آذربایجان شرقی تا اردبیل در اشغال آنان بود و عوامل گوناگونی چون نوریشگی
حکومت قاجاریه، سیستم شبه ملوك الطوایفی موجود در سراسر کشور، کینه?هاي فرو خفته در قلب رقباي سرکوب شده آغا محمد
خان قاجار، وبالأخره چشم و همچشمی?ها وتضادهاي سیاسی موجود در دستگاه حکومت فتحعلیشاه و شاهزادگان قاجار نیز با
پیشروي روسهابه سمت تهران و سرنگونی فتحعلیشاه و تجزیه کشور مساعدت داشت ولی... به دلایلی و از آن جمله، شروع درگیري
عثمانیها با روسهاي تزاري؛ همان عثمانیهاي که در دوران جنگ ایران و روس، طبق عهدنامه?بخارست 1814 متعهد شده بودند
محرمانه براي روسها اسلحه و مهمات و آذوقه ارسال دارند - چنین نشد. انگلیسها در طول همان قرن بارها کوشیدند تا منطقه
سیستان وکرمان و خوزستان را به متصرفات خویش بیفزایند و صدها دسیسه نیز در این راه چیدند؛ اما نشد. روس و انگلیس در سال
1907 ایران را به سه منطقه (نفوذ روسها در شمال، نفوذ انگلیسها در جنوب، ومنطقه پوشالی بیطرف در وسط ) تقسیم کردند و در
بحبوبه جنگ جهانی اول نیز تکمله?هاي سرّي دیگري به آن زدند و ایران را هم عملًااشغال کردند؛ اما نشد. پس از آن، انگلیسها،
به عنوان فاتح عمده?جنگ جهانی مزبور، در خلأ فروپاشی امپراتوري تزاري وخلافت عثمانی در مقام آن برآمدند که ایران را
تحت الحمایه خویش قرار دهند و براي این کار نیز قرارداد 1919 وثوق الدوله - کاکس را منعقد کردند و در راه پیشبرد آن
رشوه?ها دادند و داغ و درفشها به کار بردند؛ امّا... نشد؛ امپراتوري مغرور تزاري وخلفف بلند پرواز بالشویک آن ،و بریتانیاي کبیر
(که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی?کرد)همگی رفتند و عثمانی نیز صد پاره شد و هر پاره آن لقمه?اي در کام یک قدرت
استعماري، ولی ایران مانده است و به خواست خداي متعال می?رود که کیان و شکوه گذشته خویش را نیز از سرگیرد! به قول
چرا؟! به قول یکی از » ! ایران به بار پنبه?اي می?ماند؛ از هر سو بیفتد عیب نمی?کند « : یکی از سیاستمداران قدیمی کشورمان
نویسندگان معاصر: گویی روزگار همه بلاها و بازیهاي خود را بر ایران آزموده وآن را تا لب پرتگاه نیستی برده و از افتادن بازش
داشته است. ایران از سخت جان?ترین کشورهاي دنیاست، دوره?هایی بوده که با نیم جانی زندگی کرده ولی از نفس نیفتاده،
چون بیمارانی که می?خواهند نزدیکان خود رابیازمایند درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند چشم گشوده و
آن در این فضاي سرشار از توطئه و تجاوز » دوام استقلال « و ،» بقاي ایران « زندگانی را از سر گرفته است! راستی، هرگز به رمز
قدرتهاي خارجی اندیشیده?ایم؟! آن هم قدرتهایی که در عین تضاد منافع با یکدیگر، همواره بر سر تجزیه وبلع ایران اسلامی شیعه
داشته?اند؟! ژنرال پاسکیویچ، فرمانده کل ارتش تزاري در عصر فتحعلیشاه که دوره » وحدت نظر و عمل « و » اشتراك منافع « با هم
دوم جنگهاي ایران و روس را با پیروزي کامل روسیه وشکست فاحش ایران به پایان برد، زمانی که پس از گذشت مدتی از آن
جنگ، احساس کرد که ایرانیها، با مشاهده درگیري میان ترکان عثمانی با روسهاي تزاري، در مقام تجدید حمله به قفقازند، در
تابستان 1828 به عباس میرزا چنین نوشت: تکیه بر مواعید سیاسی دولت انگلستان و اعتماد به اقوال ترکها، هر دو باعث زیان
وخسران ایران است. انگلستان قدمی براي دفاع از ایران در مقابل روسیه برنمی?دارد و تنها منظور وي محافظت هندوستان است.
سپس افزود: سیاستمداران جهان، وجود دولت عثمانی را براي حفظ موازنه و تعادل اروپا لازم می دانند. لیکن هیچ نظر وتوجهی
ندارند که حکومت ایران از چه قرار است و سلطنت آن با کی و چه خانواده?اي است؟ در میان انگلیسها نیز کم نبوده?اند کسانی
معتقد و مفصفرّ بوده?اند. قراردادهاي اقتصادي - استعماري که در »! به نفع همه کس؛ به?زیان ایران « همچون گرگور، که بر تزف
دو قرن اخیر میان ایران وبیگانگان بسته شده، و نوعاً هم تحمیلی بوده (نظیر قرارداد امتیازات رویتر وقرارداد رژي و دارسی و...) و
نیز وامهایی که دولت ایران، با شروط سخت و کمر شکن، از همسایگان قدرتمند و سلطه?جوي خویش ستانده و پاره?اي از
صفحه 29 از 46
تأسیسات مهم کشور را به عنوان وثیقه بازپرداخت آنها گرو قرار داده (نظیر دو وام سنگین دولت ایران از روسهاي تزاري در عهد
قدرتهاي بزرگ قرار » مستعمره رسمی « مظفرالدینشاه)، هر یک به تنهایی می?توانست کشوري را در حلقوم استعمار فرو برد و آن را
دهد. چنانکه در پاره?اي از کشورهاي بزرگ آسیا و آفریقا همین جریان اتفاق افتاد. استعمار بریتانیا، شبه قارّه عظیم ووسیع هند را
گرفت و حدود دو قرن کمابیش بر آن حکومت کرد. مصر نیز در دهه?هاي پایانی قرن 19 و اوایل » کمپانی تجاري هند شرقی « با
قرن 20 ، از طریق وامهایی که خدیوان مصر از دول غربی گرفته و در بازپرداخت آن درمانده بودند، گرفتار سلطه مستشاران
انگلیسی شد وکسانی چون لرد کرومر، دهها سال حاکم و آمرف مطلق بر آن دیار شدند. امّا در ایران، با مصائبی که براي
روسیه?تزاري در فاصله سالها 1905 تا 1917 پیش آمد و به زوال همیشگی خاندان رومانف انجامید، خوشبختانه این فاجعه تکرار
نگشت. از قراردادهاي استعماري و مضرّات آن براي کشورها سخن گفتیم. بر اساس قرارداد امتیازات رویتر که در سال 1290 قمري
میان صدر اعظم فراماسون و انگلوفیلف ناصرالدینشاه (میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی) و جولیوس دورویتر (یک مسیحی یهودي
الأصلف آلمانی نژادف نور چشم ملکه ویکتوریا، و مؤسس خبرگزاري امپریالیستی رویتر) منعقد شد، امتیاز انحصار کشیدن راه
آهن و ترامواي در تمام ایران به علاوه انحصار استخراج تمام معادن - غیر از طلا و نقره - ونیز امتیاز جنگلها و انحصار آباد کردن
کلیه?زمینهاي بایر وحفر قنوات در تمام ایران و کندن مجاري آب و... ساختن آسیاب وکارخانجات و دایر کردن بانک دولتی و
امتیاز ساختن هرگونه راه وکشیدن خط تلگراف در سراسر ایران، یکجا به رویتر (و در حقیقت، به بریتانیا) واگذار شد! و زمانی هم
که مرحوم آیۀ اللَّه حاج ملا علی کنی - مرجع متنفذ پایتخت با همراهی علماي دین و برخی از رجال صالح سیاسی و پشتیبانی
مردم، با قرارداد و صدر اعظم عاقد قرارداد درافتاد و اجراي قرارداد را متوقف ساخت، بر سر لغو آن، بیش از 15 سال بین دولت
ایران با شخص رویتر و سفارت انگلیس کشمکش و درگیري سیاسی وجود داشت تا آن که پس از مرگ مرحوم کنی، و گرایش
عقربه سیاست خارجی ایران (در اثر سختگیریها وتحکمات بیش از حدّ سفیر روسیه در ایران، و دانه پاشیهاي لرد سالیسبوري) به
سمت لندن، انگلیسها با تحصیل امتیازاتی نظیر حق انحصاري چاپ و نشر اسکناس در ایران و آزادي کشتیرانی در کارون و... امتیاز
تنباکو، رضایت دادند که قرارداد امتیازات رویتر کأن لم یکن تلقّی شود.و در این میان، اگر همان یک امتیاز کشت و برداشت
وخرید و فروش تنباکو (امتیاز رژي) در کشورمان اجرا می?شد ونهال کمپانی رژي (و در حقیقت استعمار بریتانیا) در این سرزمین
ریشه می?دوانید، با دسایس بسیاري که دیپلماسی لندن به بهانه اجراي قرارداد مزبور چیده بود، بزودي از ایران یک هند یا مصر
ثانی می?ساختند. آگاهان به تاریخ قرن اخیر ایران می?دانند که تنها، یک قرارداد دارسی و کمپانی نفت ایران و انگلیس، در نیمه
اول قرن بیستم، چه مشکلات عظیم و پیچیده?اي را در کشورمان به وجود آورد و چه کابینه?هایی را سرنگون کرد. و انگلیسیها، با
چه تمهیداتی، سردار اسعد بختیاري (سهامدار نفت جنوب) را از لندن به خوزستانف شیخ خزعل و از آنجا به تهران فرستادند تا
دولت مرکزي را سرنگون سازد... ونیز چگونه برخورد تند آنها در شهریور 1320 با رضاخانی که خود آورده بودند ریشه در
کشاکش وي در نیمه دوم عصر حکومت خویش با انگلیسها بر سر نفت داشت؟ وبالأخره می?دانند که ملّی کردن صنعت نفت چه
هزینه سنگینی براي ملت ما (که یکی از آنها، کشتار 28 مرداد 1332 و تجدید موج اختناق و سرکوب پس از آن بود) دربرداشت.
بنابراین، اگر قرارداد امتیازات رویتر یا رژي، که قلمرو اجراي آن تمام ایران بود، در بخشی از خوزستان، پیاده می?شد، چه فجایعی
را به وجود می?آورد و کار ایران واسلام را به کجا می?کشانید؟! و شگفتا که، نه تنها قرارداد اجرا نشد، بلکه دولت مقتدر
لفردسالیسبوري (نخست?وزیر وقت انگلیس) نیزکه حامی قرارداد بود سرنگون گشت! انگلیسیها با عقد قراردادد 1919
وثوق?الدوله - سفرپفرسی کاکس در زمانی که از قدس و عراق و عربستان گرفته تا ایران و قفقاز و حتی خانه استالین (گرجستان)
در اشغال قواي نظامیشان قرار داشت، بر آن بودند که یکباره به همه آرزوهاي استعماري دیرین خویش در ایران جامه تحقق
بپوشانند و در این راه فکر همه چیز را نیز کرده بودند، امّا در فرجام، لرد کرزن (وزیر خارجه قهّار انگلیس، وطرّاح و مبتکر قرارداد
صفحه 30 از 46
1919 ) چه بهره?اي از این همه تلاش و ترفند و دسیسه در راه تحت الحمایه ساختن ایران، برد؟ هیچ! ملعنت تاریخ، وسقوط کامل
سفیر وقت بریتانیا در ایران، با تلخکامی اعتراف ،» سفر پرستی لورین « حیثیت و نفوذ انگلیس در ایران! او خود، در 30 مه 1922 م به
می?کند: ما در مدت ده سال اخیر، میلیونها لیره در ایران خرج کرده?ایم یا آن را به هدر داده?ایم... در اینجا [= انگلستان] شما
وزیر خارجه?اي دارید که در گذران 35 سال، در مقایسه با کسانی که روزها و ساعتهاي زیادي را صرف تمامیّت و آزادي
[!]ایرانیان کرده?اند، سالهاي زیادي را صرف این کار کرده است. نتیجه همه این تلاشها چه بود؟ سقوط کامل حیثیت و نفوذ
بریتانیا در ایران؛ و بدان گونه که داوري می?کنم، بیزاري دوستان انگلیسی از ما! آنچه گفتیم، بخشی از توطئه?هاي سیاسی یا
حملات نظامی استعمار به کشورمان بود. تهاجم فرهنگی و ایجاد مرامهاي ساختگی استعماري نیز نظیر بابیگري و ازلیگري و
بهائیگري وکسرویگري و... یا تبلیغات الحادي گروههاي چپ و نیز فعالیتهاي تبلیغی میسیونهاي تبشیري و تأسیس انجمنهاي ماسونی
وابسته به انگلیس و فرانسه و امریکا و امثال آن - که موریانه?وار به جان وحدت ملی، مذهبی مردم این دیار افتاده و تار وپودآن را
می?جَوَند - جاي خود را دارد. در همین زمینه، درخور ذکر است که: در تاریخ قرون اخیر ایران، کراراً به مواردي برمی?خوریم
که کشورمان دچار هرج و مرج بوده و در گرداب ملوك الطوایفی دست و پا زده، و در همان حال یک یا چند قدرت طمّاع و
مقتدر خارجی به تمام یا بخشهایی از آن چشم دوخته وبا توجه به فقدان یک حکومت مقتدر مرکزي، بسیج حمله می?دیده?اند، و
در چنین شرایط حساسی ناگهان فرد قاطع و مقتدري در افق سیاسی این کشور ظاهر شده و با ایجاد وحدت و یکپارچگی سیاسی -
نظامی، نقشه قدرتهاي مزبور را نقش بر آب کرده است. فی?المثل، در ابتداي قرن دهم کشور ما از دهها حکومت پراکنده وملوك
الطوایفی تشکیل می?شد و قدرتهاي مختلفی از خارج ایران، با ملاحظه این وضع، براي بلع و هضم این سرزمین تلاش و فعالیت
داشتند. بایزید ثانی(امپراتور مقتدر عثمانی) که بر خلاف فرزندش، سلطان سلیم، با پنبه سر می?برید وکار استثمار ایران را با
حکمت و درایت پیش می?برد از سمت غرب؛ و ازبکها که خود را فرزند خلف و وارث بحق چنگیز! می?شمردند از شمال شرقی؛
وبالأخره آلبوکرك، دریادار مشهور پرتغالی که گلوگاه خلیج فارس را در دست داشت، از سمت جنوب؛ در اندیشه?بلع ایران
بودند و هریک به شیوه خاص خویش در این راه تلاش می?کردند. ولی در همین زمان، ناگهان جوانی 13 ساله، که برادران و پدر
و جدش همگی به دست قدرتهاي موجود در کشور به قتل رسیده بودند، به?پا خاست و دست در کمر یکایک قدرتهاي ریز و
درشت حاکم بر ایران - که نوعاً ضد شیعه بودند افکند و همه را به نحوي سریع و محیّر العقول از این کشور بیرون ریخت، به
گونه?اي که پاره?اي از شاهان فراري، با آنکه به خارج از ایران گریخته و از حمایت سلطان مقتدر عثمانی نیز - کمابیش -
بهره?مند بودند، در مخفیگاه خود از شاه اسماعیل در هول و اضطراب بودند و دستشان در نامه?نگاري محرمانه با هواداران خویش
در ایران می?لرزید! بی?جهت نیست که بایزید ثانی در نامه?اش به شاه اسماعیل، دست غیبی را یار و مددکار آن جوان سیزده
ساله دانسته است: مملکت ایران، مانند پلی است که میان دو اقلیم بسیار وسیع اسلام?نشین قرار دارد. این پل، محتاج یک محافظ با
اقتدار است که هنگام لزوم در سر پل، جلو دشمن اسلام را بگیرد و به امداد غازیان [= مجاهدان] نگذارد که حمله آوران،از پل به
اقلیم دیگر بگذرند و به خرابی بپردازند. از روش کارهاي فوق?الطبیعه استنباط می?شود که حضرت مالک الملک، شما را به
جهت محافظت آن پل انتخاب کرده و موفق به فتح و نصرت می?نماید.... نظیر همین وضعیت (هرج و مرج داخلی، و بسیج حمله
قدرتهاي خارجی) در اواخر قرن 12 هجري نیز در کشورمان تجدید شد. قتل نادر و آشوب خونینی که در پی مرگ او سراسر ایران
را فراگرفت و مرگ کریمخان زند دوباره آن را تجدید کرد، بنیه سیاسی - نظامی کشورمان را شدیداً رو به تحلیل برد ومع?الأسف
این آشوب و اغتشاش روز افزون، مصادف با سلطه فزاینده انگلیسها بر هند و خلیج فارس و نیز شروع پیشروي فرزندان پتر کبیر به
سمت ایران و اشغال گرجستان بود...ولی از قضاي روزگار، در اینجا نیز می?بینیم که شخصی چون آغامحمد خان قاجار (که اتفاقاً
برخی از برادران ونیز پدر و جدّ وي به دست دشمن کشته شده و خود هم سالها تحت نظر بود) در افق تاریک سیاست ایران بپا
صفحه 31 از 46
می?خیزد و با در هم کوفتن قدرتهاي متضاد موجود کشور، از ایران، به ضرب آهن و آتش، کشوري یکپارچه و متحد
می?سازد(شیوه عملکرد و بررسی صحت و سقم آن، مسئله دیگري است. نکته مورد نظر در بحث ما، نتیجه عملی کار آنان است
که وحدت و یکپارچگی ایران اسلامی را تأمین کرده و بالملازمه، از هضم و بلع رسمی ایران یا تجزیه آن توسط دشمن تیزچنگ و
مترصد خارجی مانع شده است). می?دانیم که استعمار بریتانیا، پس از پایان جنگ جهانی اول (با استفاده از خلأ فروپاشی روس
تزاري، و ضعف شدید امپراتوري عثمانی) براي دستیابی به مقاصد شوم خویش در خاورمیانه، دو عنصر وابسته مشهور را در آسیاي
صغیر وایران عَلَم کرد تا اجراي مقاصد بریتانیا را (در پوشش یک ناسیونالیزم افراطی) در این دو منطقه حساس مسلمان?نشین بر
عهده گیرند: مصطفی کمال (آتاتورك) در ترکیه، و رضاخان سوادکوهی (پهلوي) در ایران. هر دو تن، عامل استعمار بودند و در
راه پیشبرد مقاصد آن گام برمی?داشتند. امّا در عین حال جالب است که بدانیم آتاتورك با عزل آل عثمان وتبعید و کشتار ارمنیها
وکردها و دیگر اقدامات، زمینه تجزیه و تلاشی امپراتوري وسیع عثمانی را تثبیت کرد، ولی رضاخان با تلاش وحشیانه?اي که در
جهت یک کاسه کردن قدرت و ایجاد تمرکز در ایران انجام داد و نیز خشونتی که در مقابله با شیخ خزعل در پیش گرفت و تضادّ
موجود در میان دوائر و جناحهاي متنفذف درون هیئت حاکمه بریتانیا (نظیر شرکت نفت ایران وانگلیس، وزارت جنگ، و احیاناً
دولت هندف بریتانیا) همراه با گرفتاریهاي وقت انگلستان در مصر، به رضاخان در آن قضیه حساب شده کمک داد و مانع عمل
انگلیسها به مواعید کهن خویش به خادم قدیمیشان (خزغل) گشت، عملًا به پایان گرفتن نظام ملوك الطوائف انجامید و بالملازمه
براستی راز بقاي ایران، و سرّ حفظ استقلال آن چیست؟! !» لا زال یؤیّد هذا الدین بالرّجل الفاجر « . تمامیّت ارضی ایران را تثبیت کرد
جالب آن است که این سؤال، و در حقیقت، این معمّاي عجیب و حیرت?انگیز، براي خود غربیهاي مطلع (بویژه کارشناسان
استعماري آنان) نیزمطرح شده است. آقاي سید عبدالهادي فاطمی، دبیر محترم رشته ریاضی در مدارس قم، نقل کرد: اوایل سال 69
شمسی، نزد استاد دکتر حسین پدیدار نیا در دانشکداه علوم تربیتی دانشگاه اصفهان تحصیل می?کردم. ایشان، در یکی از جلسات
درس روانشناسی تربیتی که صبحهاي چهارشنبه تشکیل می?شد، به مناسبت بحث در باب علل انحطاط و پیشرفت یک جامعه چنین
فرمودند: زمانی که در امریکا تحصیل می?کردم از استادم - که امریکایی بود پرسیدم علل عقب ماندگی ایران از قافله علم و تمدن
پیشرفته غرب امروز چیست؟ استاد پاسخی به سؤال من نداد ولی من مطلب را دنبال کرده و در گرفتن پاسخ اصرار ورزیدم، تا آنکه
روزي سر میز ناهار مجدّداً موضوع را با وي در میان گذاشتم. او گفت: - من نمی?خواستم در کلاس، سؤال شما را پاسخ بدهم،
ولی اینجا که حالت خصوصی دارد و شما هم اصرار داري، می?گویم. راستش این است که اصلًاما (امریکائیها) در تعجبیم که شما
چطور تاکنون باقی مانده?اید، وکشورتان از صفحه روزگار محو نشده است؟! آن وقت شما از من می?پرسی که چرا کشور ایران
در پیشرفت و ترقی به پاي کشورهاي پیشرفته دنیا نرسیده است؟! دکتر پدیدار نیا می?گفت: مطلب برایم روشن نشد، توضیح
بیشتري خواستم. وي گفت: - با توجه به جریانات مختلفی که هر روزه در کشور شما رخ داده و می?دهد، چه جاي رسیدن به قافله
تمدن است؟! اصولاً کشوري چون کشور شما که یک روز دچار حمله وسیع مغول شده و پس از آن نیز تقریباً همیشه دچار
کشمکشهاي سخت درونی و فشارهاي حادّ خارجی بوده است و نوعاً وضع ثابتی نداشته چطور می?تواند حیات و موجودیّت
اجتماعی سیاسی خود را حفظ کند چه رسد به اینکه پیشرفت هم بکند؟! شما خیلی هم هنر کرده?اید که، با وجود این همه بلاها و
مصائب، باز زنده و باقی مانده?اید! پیشرفت پیشکشتان! ما که می?بینید امروز تازه به اینجا رسیده?ایم، در سایه حدود دویست سال
ثبات و امنیت در سیاست داخلی و خارجی بوده است (و خلاصه اظهار می?داشت که وضعیت ایران براي اوپیچیده می?نماید).
حجۀالاسلام والمسلمین حاج سیدعبدالرسول موسوي تهرانی، استاد محترم حوزه علمیه قم، در اوایل شهریور 1374 شمسی نیز نقل
کردند: در اوایل پیروزي انقلاب اسلامی ایران پیرمردي - که اکنون نام وي را در خاطر ندارم - براي من نقل کرد که، من با سفیر
انگلیس دوستی و مراوده داشتم. یک روز سفیر به من گفت: فلانی، من از کار ایران در حیرتم. با مطالعات دقیقی که من در ادوار
صفحه 32 از 46
اخیر تاریخ ایران داشته?ام به اینجا رسیده?ام که، گذشته از مشکلات گوناگونی که در مواقع مختلف گریبانگیر این کشور بوده
است، 17 بار مسائل و پیشامدهاي مختلف (فشارهاي خارجی ومشکلات داخلی) کار را به جایی رسانده است که نزدیک بوده است
کشور ایران اساساً از روي نقشه جغرافیا محو شود. ولی بزودي حوادثی رخ داده و اوضاع در داخل و خارج کشور به گونه?اي پیش
رفته که این خطر برطرف شده است! حال چه سرّي در این امر نهفته است معلوم نیست! آري ، سرّ بقاي ایران در فضاي توطئه?بار
دو قرن اخیر چیست؟ راز بقاي ایران چیست؟! در پاسخ به سؤال فوق، نکات مختلفی به نظر می?رسد که به مهمترین آنها اشاره
می? کنیم: 1. مجاهدات و جانفشانیهاي مردم شجاع و غیور این سرزمین به رهبري علماي دین وهمیاري برخی از رجال مستقل
سیاسی، که نهضتهایی چون نهضت مبارزه با قرارداد رویتر، نهضت تحریم تنباکو، نهضت عدالتخواهی منتهی به مشروطیت، رستاخیز
ملت ایران در جنگ جهانی اول، نهضت ملی کردن صنعت نفت ، و... انقلاب اسلامی اخیر از آن جمله?اند. 2. بهره?گیریف رندانه
رجال سیاسی هوشمند (و احیاناً علماي دین) از تضاد سیاسی قدرتهاي خارجی در جهت حفظ منافع و پیشبرد مصالح ایران واسلام.
نقش آن مجاهدات ملی - اسلامی، و نیز این بهره?گیریهاي رندانه از تضاد قدرتهاي خارجی، در خنثی کردن بسیاري از توطئه?ها
و تجاوزها، امري آشکار و انکارناپذیر است، و بیگمان بایستی آنها را نیک شناخت و براي بهروزي حال و آینده کشور، از درسها و
عبرتهاي بسیاري که در آنها نهفته است بهره جست. امّا حقیقت این است که دو عامل فوق - با همه اهمیت و تأثیر تاریخی آن
چنانکه باید، گره از معمّاي فوق نمی?گشاید، زیرا اولًا، قدرتهاي مزبور، به رغم تضاد منافع با یکدیگر، در محو اسلام و تشیع و
سرکوبی ایران شیعه با هم وحدت نظر دارند و عملًا نیز درمواقع متعدد و بسیار حساسی نظیر جنگ جهانی اول و دوم با هم بر سر
تجزیه?ایران به توافق رسیده?اند. و ثانیاً، در عرصه جنگ نابرابري که ملّت و روحانیت این کشور با استعمار داشته?اند، موارد
مکرّري پیش آمده است که قشون بیگانه قوّه مقاومت آنان را بسختی درهم شکسته وبه دلایل گوناگون داخلی و خارجی، سیر
حوادث به شکست فاحش دولت و ملت ایران انجامیده است. شکست سخت ایران از روسهاي تزاري در عصر فتحعلیشاه، زخم
زبانها را بناحق - متوجه فقهاي صادر کننده حکم جهاد ساخت و سبب شد که شخصیتی چون سید محمد مجاهد (مرجع تقلید وقت
شیعه) از فشار اندوه آن شکست وآسیب این زخم زبانها، جان بازد و در حقیقت دق?مرگ شود. در جنگ جهانی اول نیز کسانی
چون حاج آقا نوراللَّه?اصفهانی نه تنها نتوانستند جلوي هجوم قشون روسها را در حومه تهران و قم بگیرند، بلکه اصفهان نیز به
دست ژنرال باراتوف افتاد و حاج?آقانوراللَّه ناگزیر از مهاجرت به نجف شد و آن گونه که سرپرسی سایکس در تاریخ ایران نوشته
عناصر روسی و انگلیسی دراصفهان اشغال شده جشن و پایکوبی به راه انداختند . جاي دوري نرویم، در همین جنگ تحمیلی عراق
با
رباعیات عاشورایی
ششماهه علی به دوش بابش دادند یک جام از آن باده نابش دادند چون با لب تشنه حاجت آب نمود با تیر سه شعبه?اي جوابش
دادند مفهوم بلند آفتابی عباس از گریه کودکان کبابی عباس از تشنگیت فرات دلخون گردید واللَّه که آبروي آبی عباس آنانکه ز
کین بی پر و بالت کردند پرپر ز جفا، گل جمالت کردند شرمی ز نبی و فاطمه ننمودند زیر سم اسب، پایمالت کردند سر قافله شام
بلایی زینب تو شیر زن کرب و بلایی زینب در عصرف به خون نشسته عاشورا سرچشمه?اي از صبر خدایی زینب آنان که ز خشم و
کین به?هم پیوستند زخمی?شدگان بدر و خیبر هستند رحمی ننمودند به طفلان حسین زنجیر جفا به دست و پایت بستند یک قافله
از شام بلا می?آید بی?یار و معین و آشنا می?آید چل روز گذشت و داغ ما کهنه نشد انگار که بوي کربلا می?آید محمدرضا
دفرّانی
صفحه 33 از 46
سرآغاز زلالی ها
آخرین طوفان به?دنبال تو می?گردم نمی?یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را؟ تمام جاده را رفتم، غباري از
سواري نیست بیابان تا بیابان جسته?ام ردّ نشانت را نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر ببیند تا مگر در آسمان،
رنگین?کمانت را کهن شد انتظار امّا به?شوقی تازه، بال افشان تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را کرامت گر کنی این
قطره ناچیز را، شاید که چون ابري بگردم کوچه?هاي آسمانت را الا اي آخرین طوفان بپیچ از شرق آدینه که دریا بوسه بنشاند لب
آتش?نشانت را حسین اسرافیلی سرآغاز زلالی?ها می?آید از سمت زلال عشق مردي که روح سبز باران است در دستهایش آب و
آیینه با او زلال چشمه?ساران است می?آید از سمت نسیم و نور صبحی که سرشار از شکفتن?هاست روحش قرین آسمانی سبز
آبی?تر از فصل بهاران است می?آید از آنسوي دریاها در امتداد روشن فردا با آب و آتش با نگاهی سبز آرامشی همراه طوفان
است در رویش سبز صداي او در انتشار عطر لبخندش این فصل، فصل زردف بغض و درد این فصلف غربت رو به پایان است فردا
هزار آیینه عطر نور در کوچه?هاي شهر می?پیچد فردا سرآغاز زلالی?هاست فصل بلوغ سبز انسان است مهدي مظفري ساوجی
بهار حضور صداي بال ملایک ز دور می?آید مسافري مگر از شهر نور می?آید؟ دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که
موسیف عمران ز طور می?آید؟ شراب ناب تَبَلْوفر به شهر آوردند تمام شهر به چشمم بلور می?آید ستاره?یی شبی از آسمان فرود
آمد و مژده داده که صبح ظهور می?آید مسافري?که شتابان به بال حادثه رفت به بال سرخ شهادت، صبور می?آید به زخمهاي
شقایق قسم، هنوز از باغ شمیم سبز بهار حضور می?آید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟ صداي پاي سواري ز دور می?آید
ناصر فیض
دست دعا
أللّهم اجعلنی من الطالبین بثاره مع إمام منصور من أهل بیت محمّد بارالها، مرا از آنان قرار ده که در رکاب آن امام یاري شده از
خاندان پیامبر [مهدي، علیه?السلام] به خونخواهی حسین برخواهند خاست. (فرازي از زیارت عاشورا) ألّلهمّ یا من خصّنا بالکرامۀ، و
وعدنا بالشفاعۀ... إرحم لک الأعین الّتی جرت دموعها رحمۀً لنا، و ارحم تلک القلوب الّتی جزعت و احترقت لنا، و ارحم تلک
ال ّ ص رخۀ الّتی کانت لنا، ألّلهم إنّی استودعک تلک الأبدان و تلک الأنفس حتّی توفّیهم علی الحوض یوم العطش الأکبر... بارالها! اي
آنکه ما را به کرامت اختصاص داده و به شفاعت وعده فرمودي... ترحم فرما بر آن دیدگانی که از رحمت و شفقت بر ما گریان
شدند، و دلهایی که براي ما جزع کرده و سوختند، و آن فریادها و ضجه?هایی که (از شدت درد و اندوه) براي ما اهل بیت از
ژرفاي سینه?ها برآمدند. بارالها! من آن اشخاص و آن اعضاء و جوارح را به تو ودیعت می?سپارم تا آن?گاه که در روز عطش
بزرگ قیامت، بر سر حوض کوثر پاداششان عطا خواهی فرمود... بخشی از دعاي امام صادق، علیه?السلام(کامل الزیارات، ص
(117
چرا نمی شود بهار؟
چرا نمی?شود بهار؟ من از قبیله شبم، ولی تو روشنی تبار ببین چه ساده روز را، نشسته?ام به انتظار چه فصل سرد و ساکتی، پناه بر
تو اي بزرگ چرا نمی?رسم به تو، چرا نمی?شود بهار؟ غمت به?روي شانه?ام، دوباره گریه می?کند بیا و تسلیت بگو به
شانه?هاي سوگوار از این سکوت خسته?ام، بیا صدا بزن مرا و مرهمی به روي زخمهاي کهنه?ام گذار به آسمان نمی?رسد به
حجم سبز خانه?ات دلم به انتظار تو، تو بر ستاره?ها سوار نرگس ایمانیان - مشهد غروبهاي بی?کسی همینکه تنگ می?شود دلم
صفحه 34 از 46
براي بی?کسی دوباره غرق می?شوم در انتهاي بی?کسی دوباره دل اسیر واژه سکوت می?شود و من اسیر اشکهاي بی?صداي
بی?کسی همینکه گوش می?کنم به انتظار لحظه?ها دوباره می?شود دلم پر از هواي بی?کسی دلم پر است از تب قشنگ انتظار و
من غریب مانده?ام من و، تو آشناي بی?کسی شنیده?ام که می?رسی و غصه کوچ می?کند بیا ز دل زفدا غمف غروبهاي
بی?کسی عارفه نصري خیال او یکی خال سیه، بنشسته بر کنج لب لعلش که گویی بر لب آب بقا، بنشسته هندویی به آهو نسبت
چشمش نمودم، گفتا: نی که چشم شیرگیرش را ندارد هیچ آهویی به رو چون مَه، به بو چون گفل، معاذاللَّه غلط گفتم ندارد گل
چنین بویی، ندارد مَه چنین رویی دل از یوسف بَري، موسی یدي، ادریس مأوایی حسینی طلعتی، زهرا رفخی، احمد سخنگویی
مرادیان - مروست یزد
حسین، تا به کی تنها ....؟!
پرستو قادري طبلها می?کوبند، سنجها بی?قراري می?کنند و اشکها بی?تاب رهایی?اند، گودخانه چشم دیگر تاب دریا، دریا غم
نمی?آورد و موج موج اشک بر صورتم روان می?شود. پلکها را می?بندم تا شاید شورش دلم رإ؛ مرهمی گذارم. امّا صداي
العطش... العطش... از فراسوي تاریخ بر جانم چنگ می?زند. چه نزدیک است پژواك مویه?هاي کودکان بی?قرار نینوا! چه
بی?نوایم که توان دست یاري آقا را ندارم. دستها را بالا می?برم. به آسمان نگاه می?کنم. ظهر خونینی است. خورشید به?سختی
می?تابد. اشک خورشید چون تیغه?هاي فلزي برنده بر رویمان که نه، بر روح?مان می?نشیند. تا ساعتی دیگر، تاب نمی?آورم.
سراسیمه برمی?خیزم. از کوچه?ها می?گذرم. هیچ?کجاي شهر غریبه نیستم. هرجا پا می?گذارم در خیمه آقایم و بوي خاك
کربلا بر مشام جانم می?نشیند امّا آرام ندارم. صداي امواج فرات زخمه بر تار دلم می?زند، دلم زیر بار سنگینی محرم می?شکند و
بانوي مصیبت?کش و فریاد رسم را صدا می?زنم و به آسمان می?نگرم. زینب بی?قرارتر از رعد آسمانی، کودکی را در آغوش
می?گیرد، زخمی را مرهم می?گذارد، تیري از گلوي مجروحی بیرون می?کشد و یال ذوالجناح را نوازش می?کند. چشم
برمی?گیرم. به لشکریان بی?امامی می?نگرم که پیمان همدلی با آقایشان بسته?اند عَلَم و کفتل و پرچم بر دوش می?کشند و
کوچه، کوچه تاریخ را در پی مولایشان می?پویند. به پرچمها می?اندیشم و راز برافراشتگی?شان در شبی به بلنداي تاریخ! تار و
پود دلم را به رنگ سیاه می?بافم و با سیاهپوشان هم?نوا می?شوم. حسینم یا حسینم، یا حسینم یا حسین... کاش من و همه
سیاهپوشان در آن روز بی?غروب لشگریان سردار تنهایمان بودیم. کاش همه در صحرایی بی?قرار، در گرمایی کشدار، در
تشنگی?اي بی?پایان، به چشمه زلال و نورانی وصال دست می?بردیم، صورت دلمان را می?شستیم و زخم سوزان عاشورا را به
نگاهی از یار مرهم می?گذاشتیم. آقا، نگاهم کن، محتاج نظري از توام. دلم تاب این همه سرگشتگی بی?پایان را ندارد سر به
دیوار خیمه می?گذارم و اشک می?ریزم. صداي سم اسبها و صداي غرنده فرات در گوشم می?پیچد و از درون، لایه لایه
می?ریزم، سرم به دوران می?افتد، افتان و خیزان به علمها و کتلها چنگ می?زنم. آقا بگو زیر کدام کتل بمانم تا تو لحظه?اي قلب
بی?تابم را آرامش دهی؟ گوشهایم را می?گیرم. دلم از صداي شفرشفر آب آشوب می?شود... پیرمرد سیاه?پوش گلاب بر سر و
روي لشگریان امام می?پاشد. طبلها می?کوبند... می?کوبند... می?کوبند و لحظه?اي آرام نمی?مانند. مردها برسر می?زنند،
خاك بر سر می?پاشند، فریاد وااسفا می?زنند و گاه ازحال می?روند. رقیه بی?تاب به دنبال عمه می?دود. عمه?جان...
عمه?جان... صداي سیلی در گوش زمان می?پیچد و در پستوهاي تاریخ انعکاس می?یابد. دختر سه?ساله سر می?تاباند. توان
ماندن ندارم، کوچه?اي بالاتر، خیابانی پایین?تر... همه?جا امروز رنگ خون دارد و عشق! رنگ سبز دارد و سوگ! رنگ سیاه
دارد و غم! خورشید شلاق نگاه سوزانش را بر تن زمینیان می?کوبد. پرچمها راز پایداري می?گویند. امّا هیچ دلی یاراي تحمل
ندارد. آخر ظهر عاشورا است. اللَّه?اکبر... اللَّه?اکبر... اللَّه?اکبر... اللَّه?اکبر طبلها، سنجها، آدمها، رنگها و زنجیرها انگار در فضا
صفحه 35 از 46
رها شده?اند. و دمی دیگر فریاد حسین... حسین... از کربلا، از کوچه?ها و از دلها برمی?خیزد و من مثل هرسال در عاشورا ذوب
می?شوم. بانویم زینب، علیهاالسلام، شاید بی?تاب?تر از همه از خیمه بیرون می?دود. او بی?تاب یاري از دست رفته است. شعله
خیمه?ها که به آتش کشیده می?شوند چشمهایم را می?سوزاند! زینب به کانون قیامت می?دود. او بی?تاب گلوي بریده?اي
است که زهرا، علیهاالسلام، بر آن بوسه زده! چشمهایم را می?بندم، چه?قدر عاشورا ببینیم و تا به کی حسین تنها بماند؟ کاش آقا
در ظهر خونین عاشورا، ظهور کند!
کربلا در زبانهاي شرقی باستانی
براي ما شیعیان به عنوان قتلگاه و مزار سالار شهیدان حسینبن » کربلا « السیّد سامی البدري ترجمه: م. آزاد اردبیلی اشاره: سرزمین
علی، علیهماالسلام، شناخته شده است. اما این سرزمین پیشینه تاریخی طولانی دارد و از دیرباز سرزمینی مقدس و مورد توجه
بودهاست. در روایتهایی که از معصومین، علیهمالسلام، به ما رسیده نیز این سرزمین جایگاه و اهمیت خاصی دارد و از آن با احترام
خاصی یاد شدهاست. از جمله در روایتی که امیرمؤمنان، علیهالسلام، از پیامبر اکرم، صلّیاللَّهعلیهوآله، نقل میکند، آمده است: یقبر
ابنی بأرض یقال لها کربلاء هی البقعۀ التی کانت فیها قبۀ الإسلام التی نجّااللَّه علیها المؤمنین الذین آمنوا مع نوح فی الطوفان. 1
گفته میشود، به خاك سپرده میشود. آنجا سرزمینی است که گنبد اسلام در آن قرار دارد. » کربلا « فرزندم در سرزمینی که به آن
همانجا که خداوند مؤمنانی را که به نوح ایمان آورده بودند در طوفان نجات دارد. در روایت دیگري نیز که از امام صادق،
میفرماید: و یحک أما تعلم أنّ اللَّه اتّخد کربلا حرماً آمناً مبارکاً قبل أن یتّخذ » ابی یعفور « علیهالسلام، نقل شده ایشان خطاب به
را حرم امن قرار داد، پیش از آنکه مکه را حرم قرار دهد؟! در مقاله حاضر » کربلا « مکّۀ حرماً. 2 واي بر تو! آیا نمیدانی که خداوند
و یافتن معادلهاي آن در زبانهاي شرق » کربلا « نویسنده پس از اشاره به روایتهاي یاد شده، تلاش کرده است که با ریشهیابی لغت
سرزمینی است که در آن گنبد » کربلا « باستان جایگاه تاریخی این سرزمین را نشان دهد. روایتهاي یاد شده اشاره به این دارند که
اسلام قرار دارد. همان سرزمینی که خداوند به هنگام طوفان، کسانی را که به نوح ایمان آورده بودند نجات داد. چنانکه معروف
و ... » عمورا « ،» طفّ « از پیش از دوران اسلامی نام منطقهاي در غرب رود فرات بوده که نامهاي تاریخی دیگري چون » کربلا « ، است
جاء « : گرفته شده است. گفته میشود » سستی پاها « به معنی » کربلۀ « از واژه » کربلا « : میگوید » معجم البلدان « نیز داشته است. مؤلف
یعنی آمد در حالی که به سستی راه میرفت. بر این اساس میتوان گفت که زمین آن منطقه سست بوده و از اینرو ؛» یمشی مکربلًا
یعنی گندم را پاك و خالص کردم. بنابراین میتوان ؛» کَربَلْتف الحَنْطَ ۀ « نامیده شده است. همچنین در لغت گفته میشود » کربلا «
گفتهاند. 3 به نظر من براي ریشه و منشأ واژه کربلا » کربلا « گفت که چون این سرزمین خالی از سنگریزه و درختان انبوه بوده، به آن
در عربی است که به معنی » قفرب « تلفظ دیگر واژه » کَرْب « باشد واژه » کرب - ایلا « سه احتمال وجود دارد: احتمال اول: ترکیبی از
نوشته میشود امّا در زبانهاي » قاف « نزدیکی و نزدیک شدن به معبود است. این واژه در زبانهاي عبري و 4 سریانی همانند عربی با
به معناي چیزي که به خداوند، عزّوجل، » قربان « ، نوشته میشود. 5 در زبان عربی، سبئی کهن و عبري » کاف « اکدي و بابلی با
» عید اضحی « که همان » عید قربان « نزدیک میشود و 6 همچنین قربانی است که در راه خدا داده میشود. و از همین باب است
به معنی قربانی مقدس است. 8 » قربانا « به معنی قربانی خدایی است. و در 7 زبان سریانی شرقی » قوربانا « است. در زبان سریانی غربی
است. 9 در نقشه » کرب « به معنی معبد، کنیسه یهودیان، عبادتگاه و صومعه آمده که مشتق از » مَکرب « در زبان سبئی کفهن
اسم ) » مَقْرفبَۀ « است، که در زبان عربی به صورت » مَکفرْبۀ « یا » مکوربۀ « آمده که همان لفظ » مکورابا « شهر 10 مکه با نام ،» بطلمیوس «
» محل عبادت « یا » مسجد « یا » معبد « یا » خانه نزدیک شدن « یا » محلی که به معبود نزدیک میشوند « مکان از قرب) میآید و به معنی
هم تلفظ میشود. و در 12 زبان اکدي و بابلی » ایلوها « است که » پروردگارف آفریننده « در زبان عبري به معنی » ایل « است. 11 لفظ
صفحه 36 از 46
در زبان سومري است. 14 بر این اساس میتوان AN)13) » آن « است که برابر با واژه » پروردگار « و » خداوند « به معنی (ILU) » ایلو «
شهر نزدیکی به « میباشد و شهر کربلا نیز به معنی » نزدیکی جستن به پروردگار « و » نزدیکی به پروردگار « به معنی » کربلا « : گفت
است. 15 این مفهوم هماهنگی کاملی با این روایت منقول از امام صادق، علیهالسلام، دارد که » شهر خانه خدا « و » پروردگار
» کار - بلات « میفرماید: خداوند پیش از آنکه مکه را حرم امن قرار دهد کربلا را حرم امن کرده است. 16 احتمال دوم: ترکیبی از
» ایطیرو « واژهاي است که در برابر یکی از علائم خط میخی گذاشته شده در زبان اکدي مترادف با واژه (Kar) » کار « باشد لفظ
مشابه واژه اکدي (balat) » بلات « است. واژه » نجات دادن « به معنی (ettertu) » ایطیرتو « و (etteru) 17» اطّیرو « و (eteru)
میباشد. » در امان بودن « و » زندگی « و به معنی (balatu) » بالاتو « و (baltu) » بالتو « است، که مؤنث کلمه (balittu) » بالیتو «
نوشته (ti) و یا (din) است، و در خط میخی به صورت » نجات زندگی « به معنی » کربلات « براساس این احتمال میتوان گفت واژه
به عنوان یک واژه اکدي میباشد. بنابراین » شالیم « به عنوان یک واژه سومري و » اور « میشود. مانند واژه اورشلیم که 18 مرکب از
شهر کربلا به معنی شهر نجات زندگی است که این مفهوم با این روایت منقول از پیامبر مطابقت کامل دارد که میفرماید: کربلا
» کور - بلات « سرزمینی است که خداوند در آن انسانهاي مؤمنی را که به نوح ایمان آوردند نجات داد. احتمال سوم: ترکیبی از
» تپه « و یا » شهر « ،» خانه بزرگ عبادت « ،» معبد و پرستشگاه « به معنی ،(Kur) که واژهاي است براي علامت میخی » کور « باشد
است. این مفهوم نیز با دو روایت یادشده » خانه صلح « یا » معبد امن « یا » شهر امن « به معنی » کوربلات « میباشد. بر این 19 اساس
مطابقت دارد. نگاهی به واقعیت احتمالهاي سهگانه بعید نیست که این مفاهیم احتمالی سهگانه در مراحل مختلف تاریخی با واژه
بگوییم از آن » کرب - ایل « ارتباط داشته باشند، چه آنکه این منطقه در طول تاریخ توصیفهاي متعددي داشته است. اگر » کربلا «
بگوییم از آن جهت است که این » کر - بلات « جهت خواهد بود که خانهاي براي عبادت خداوند و نزدیکی به او بوده است. اگر
گفته شود، بدان جهت است که » کور - بلات « مکان همان جایی است که در آن زندگی بشریت از طوفان نجات داده شد. و اگر
این منطقه معبد امن است و توصیف خانههاي خدا به شمار میرود و چنانچه در کلام حضرت ابراهیم آمدهاست: و إذ قال ابراهیم
ربّ اجعل هذا بلداً آمناً و ارزق أهله من الثمرات. 20 کوه کشتی نوح در بابل است قَرْدفو: آنچه مؤید تحلیل فوقالذکر است، اینکه
به دست خواهیم » کردي « و » کَردین « عوض کنیم واژه (Di) یا (Din) با معادل آن » کر - بلات « را در کلمه » بلات « اگر ما واژه
روستایی در » قَرْدي « : ذکر کردهاست. او میگوید » معجمالبلدان « است که مؤلف » قَردي « نزدیک به واژه ،» کَردي « آورد. واژه
است که در آن کشتی نوح پهلو گرفت. 21 » قریه ثمانین « در منطقه جزیره [در بینالنهرین] و در نزدیکی » کوه جودي « نزدیک
اظهار داشته، به پیروي از برخی منقولات اهل کتاب است. در تورات » قردي « در اینجا در مورد محل » حموي « گفتنی است که آنچه
همچنین به 23 عنوان معادل و » قَرْدفو « واژه ،» بشیطا « و همچنین 22 تورات سریانی معروف به » ترجوم اونقیلوس « آرامی معروف به
در تورات عبري به 24 کوهی اطلاق شده که کشتی نوح بر آن مستقر شد. » آرارات « ذکر شدهاست. لفظ » آرارات « مترادف نام
در شمال آشور واقع است که اکنون در » قَرْدفو « یا » آرارات « مفسران یهودي و مسیحی پیشین و جدید تورات معتقدند که کوه
گرفته شده » اورارتو « گفته شده که اصل آن از زبان اکدي و واژه » آرارات « جنوب ترکیه میباشد. آرارات (آرارت): در مورد واژه
؛» شهر « به معنی » اور « - امّا در مورد این واژه بیش از این تحقیق نشده است. از نظر ما این واژه از دو قسمت تشکیل شدهاست: 1
است » بیل « و » ار « گفته میشود که مرکب از » اربیل « گفته میشود.به معنی شهر صلح و چنانچه در مورد » اورشلیم « چنانچه در مورد
این لفظ در .» اریدو « یا » آردو « یا » آراد « یا » آرات « یا » اَرتو « - است. 2 » شهر پروردگار « بودهاند و به معناي » بعل « و » اور « که در اصل
کتیبههاي میخی به معانی مختلفی آمده، از جمله یکی از نامهاي رود فرات است و نیز از اسامی قدیمی 25 شهر بابل به شمار
است و معنی » شهر بابل « که ریشه اصلی واژه آرارات در تورات عبري میباشد » اورارتو « میرود. 26 بنابراین، معنی لغوي واژه اکدي
است. » کوههاي شهر بابل « در تورات آرامی و سریانی همان » قَرْدفو « در تورات عبري و عبارت کوههاي » آرارات « عبارت کوههاي
صفحه 37 از 46
از نامهاي شهر بابل در دورانهاي گذشته بوده است. 27 منظور از » قَرْدفو « طارات (کوههاي صخرهاي): از جمله دلایل دیگر اینکه
کوههاي شهر بابل، سلسله ارتفاعات صخرهاي پراکنده در غرب رود فرات کوفه است. در این موضوع هیچیک از شهرشناسان
پیشین، جغرافیدانان جدید و همچنین اهالی نجف و کربلا که با جغرافیاي منطقه آشنایی دارند، تردید ندارند. این کوههاي
صخرهاي پراکنده که در آن تپههایی با ارتفاع 65 متر از سطح دریا یافت میشود. از نجف شروع شده تا شمال غربی ادامه یافته و به
» طارات « معروف هستند. یکی از گروههاي باستانشناسی ژاپنی در یکی از این » طار « یا » طارات « کربلا ختم میشود. این ارتفاعات به
مشهور است و در شمال شرقی نجف و جنوب غربی کربلا واقع شده است، عملیات حفاري انجام داد و » طار افم جمال « که به
و (etteru) » اطّیرو « ،(eteru) » اطیرو « قرابت بسیار زیادي با لفظ اکدي » طارات « یا » طار « عکسهایی را نیز از آن منتشر کرد. واژه
نجف، کوه بزرگی بود که « : دارد. امام صادق، علیهالسلام، با خبر دادن از این کوه میفرماید » نجات « به معنی (ettertu) » ایطیرتو «
پس خداوند عزّوجلّ به » به کوهی پناه خواهم برد که مرا از آب در امان بدارد « : فرزند نوح [علیهالسلام] نیز با اشاره به آن میگوید
آنگاه این کوه در جهت شام قطعه قطعه شد... 28 طفّ: مؤید دیگر ما »؟ اي کوه! آیا او از من به تو پناه میبرد « : آن کوه وحی کرد
(e) نام دیگري است که در کتیبههاي میخی براي شهر بابل ذکر شده و متخصصان کتیبههاي باستانی آن را با صدایی معادل حرف
است. معادل این علامت در زبان » عین « در زبان انگلیسی خواندهاند و در برخی پژوهشها آمده که تلفظ صحیح این علامت حرف
به معنی مشرق و سرزمینهاي شرقی است. اگر در این علامت میخی دقت کنیم متوجه میشویم که از دو علامت (situ) اکدي واژه
و به (asapu) » اضعف « یا (esepu) » اضعفوا « خوانده میشود و در زبان اکدي معادل (tap) تشکیل شدهاست: 1. علامتی که
خوانده میشود و معادل آن به (a) است. 2. علامتی که » کیفل « است و معادل آن در زبان عبري واژه » فراوان و دوچندان « معناي
خوانده میشود که واژهاي است نزدیک به (tapa) » طافا « به معناي آب است. این دو علامت بر روي هم (mu) زبان اکدي واژه
به معناي غرق شدن و فرو (tepu) » طیفو « نزدیک به واژه اکدي » طافا « یکی از مشهورترین نامهاي شهر کربلا. واژه ،» طفّ « کلمه
و مضاعف است. در زبان عربی طوفان، به » آب فراوان « رفتن است. به علاوه معناي حرفی دو واژه یاد شده به صورت جداگانه
و » طاف « به معناي » طفا « است. و در زبان آرامی » طاف « به معناي » طوف « معناي غرق شدن و جاري شدن است و در زبان عبري
است. عمورا: دلیل دیگر براي نتیجهگیري ما » شهر طوفان « به معناي » طف « غرق شدن است بر این اساس میتوان گفت که شهر
» عمارو « یا » امارو « ذکر کردهاند که شباهت بسیاري با واژه سومري » عمورا « اینکه براي کربلا نام تاریخی دیگري به نام
بخوانیم، (tapa) » تاپا « به معنی طوفان ویرانگر دارد. پس شهر عمورا به معنی شهر طوفان نیز هست و اگر آن را (A.MA.RU)
این واژه عبري نیست و علامه .» تیبا « واژهاي بسیار نزدیک به نام کشتیاي خواهد بود که در تورات عبري از آن یاد شده؛ یعنی
است. » صندوق « احتمال داده که این واژه مصري باشد که به زبان هیروگلیفی به معناي » معجم الفاظ التوراة « جزینوس در کتابش
به معناي مشکهایی است که آنها را » الطّوف « به معناي صندوق است. همچنین در زبان عربی » تابوت « گفتنی است که در زبان عربی
باد میکنند و به یکدیگر میبندند و براي حمل آذوقه و... از آن استفاده میکنند. همچنین به معناي چوبهایی که به هم بسته شده و
طوفی که براي عبور در رودخانههاي بزرگ از آن « : براي سواري در دریا از آن استفاده میشود نیز هست. ابومنصور میگوید
استفاده میشود به این صورت ساخته میشود که نیها و چوبها را بر روي هم میگذارند، آنها را با بند محکم به هم میبندند تا از
حمل میکنند. » طوف « هم جدا نشوند. سپس از آن براي سواري و عبور از رودخانه استفاده میکنند. گاه شتري را هم به وسیله این
(tepee) » طیفت « به معناي صندوق و (tep) » طیف « نیز نامیده میشود. شایان ذکر است که در زبان هیروگلیفی » عامه « این وسیله
شهر کشتی « به معناي شهر کشتی یا همان » طفّ « به معناي کشتی یا مرکب بزرگ است. 29 بر این اساس روشن میشود که شهر
فقط براي کشتی نوح ذکر شده است. مؤید این مطلب اینکه در معجم آشوري آمده است که » تیبا « است؛ زیرا در تورات، نام » نوح
نام رود فرات میانی است. 30 و گواه صدق این روایت از امام صادق، علیهالسلام، میباشد که فرمود: جودي در » جادو « (Gadu)
صفحه 38 از 46
، ش 1 ،» القرآن و علمالآثار « متن عربی این مقاله در نشریه .× همان رود فرات کوفه است. پینوشتها » اسْتَوتْ عَلَی الجودفیف « آیه
2. همان، ص 33 ، ح 55 . این . ربیعالأول 1420 ، بهچاپ رسیده است. 1. بحارالانوار، ج 101 ، ص 109 ، ح 15 ؛ کامل الزیارات، ص 452
و » کرب « 4. ر.ك: لسان العرب، ماده .» کربلا « رویداد پس از طوفان نوح و نسخ قبله آدم واقع شده است. 3. معجم البلدان، واژه
المعجمالعبري ؛» قرب « ر.ك: لسان العرب ماده karabu). . واژه ( 6 ،(k) 5. ر.ك: المعجم الآشوري. جلد مربوط به حرف .» قرب «
.9 .» قوربانا « 8. المعجم السریانی الشرقی، واژه .» قرب « 7. المعجم السریانی ماده .» ق رب « الحدیث، ربحی کمال؛ المعجم السبئی ماده
میآید. » مسجد « و یا » معبد « و اسم مفعول آن به معناي » رئیس « اسم فاعل از این ماده به معناي .» ك ر ب « المعجم السبئی ماده
New York -Geography of claudius ptolemythanslated by Eduard Luther Stevenson10 .
واژهاي است عربی که در آن تغییراتی »Macoraba مکربۀ « واژه « : دکتر جواد علی میگوید ..Public Library 1932 - 11
نزدیک ساختن) است. در ) » تقریب « [ از [مصدر » مقربۀ « به معنی » مکربۀ « صورت گرفته تا با زبان یونانی تناسب پیدا کند. اصل آن
یعنی مردان دین بودند ... و یکی از آنها لقب ؛» کهنه « خلال بحثمان در زمینه حکومت سباي باستانی دیدیم که فرمانروایان آنها
در لهجه ما، قرار داد. او نزدیکترین مردم به خدایان و نزدیک کنندهآنان به خدایانشان بود. او از » مقرب « معادل » مکرب « خود را
نیز به همین معنا آمده است؛ زیرا او به خدایان نزدیک بود و » مکربۀ « این رو که به اسم خدایان سخن میگفت مقدس بود. واژه
تاریخ العرب فی الإسلام، . » نیست. بلکه صفت آن است » مکه « مردم را به خدایان نزدیک میکرد ... پس این واژه عَلَم براي
15 . استاد . معجم دایمل، ج 3 .ILU). 37 ، چاپ بغداد، 1961 م. 12 . المعجم العبري. 13 . المعجم الآشوري، ج 7، واژه ( 14 - ص 38
موجز تاریخ البلدان « در دو کتابش » عبدالرزاق الحسینی « ص 22 به نقل از ،» تراث کربلا « در کتاب خود » سلمانهادي الطعمه «
مرکب از دو کلمه آشوري » کربلا « مینویسد: گروهی از مورخان معتقدند که واژه » العراق قدیماً و حدیثاً « 61 و - ص 62 ،» العراقیۀ
از ریشه فارسی است که از » کربلا « است. عدهاي دیگر را عقیده براین است که واژه » حرم خدا « است که به معناي » ایلا « و » کرب «
بخش کربلا ،» موسوعۀ العتبات المقدسۀ « تشکیل شده است. در کتاب » عمل آسمانی « یا » عمل برتر « به معناي » بالا « و » کار « دو واژه
کربلا « : ص 66 ) میگوید ) » نهضۀ الحسین، علیهالسلام « 9)، استاد جعفر خلیلی به نقل از هبۀ الدین شهرستانی درکتاب خود - (ص 10
ج 5، ص 178 ) از پدر انستاس ) » لغۀ العرب « در کتاب .» به معنی مجموعهاي از روستاهاي بابل گرفته شده است » کوربابل « از دو واژه
به » کرب و ال « مأخوذ از » کربلا « آنچه به یاد داریم این است که در برخی کتابهاي محققان خواندهایم که « کرملی نقل شده که
نامهاي شخصی آشوري) ) »ASSYRIAN PERSONAL NAME« من در کتاب .» و یا محل مقدس خداست » حرم خدا « معناي
یا (Kur-ban-a-sur) » قربان آشوري « که به زبان انگلیسی منتشر شده، نام شهري به نام »KNUTL.TALLQUIST« تألیف
ج 1، ص 37 ، نامه ) »STATE ARCHNES OF ASSYRIAN « دیدم. همچنین در کتاب (Kurban-Istar) » قربان عشتار «
ذیل » معجم العلامات الاشوریه « در آشور واقع شده است. در (Kurbail) » کوربائیل « 36 ، سطر 5) آمده است که: شهري به نام
نامهاي مترادف دیگري » کرب - ایل « . نیز خوانده میشود. 16 » کرب - آنو « ذکر شده که »Uru« علامت شماره 366 شهري به نام
ASSYRIAN) : نیز دارد که در مباحث آینده بتفصیل به آنها اشاره خواهیم کرد. 17 . ر.ك » قادش « و » بابل « ،» باب - ایل « از قبیل
،( 20 . سوره بقره ( 2 . معجم العلامات الاشوریه، علامت شماره 366 .balatu«. 19« ر.ك: همان، واژه .eteru«. 18« واژه ،(Dic
23 . تورات سریانی، سفر تکوین، . 22 . تورات آرامی، سفر تکوین، اصحاح 8، فقره 4 . 21 . معجمالبلدان، ج 4، ص 322 . آیه 126
25 . ر.ك: معجم العلامات الآشوریۀ، علامت شماره 579 ؛ در . 24 . تورات عربی، سفر تکوین، اصحاح 8، فقره 4 . اصحاح 8، فقره 4
(Eridu) » اریدو « نامی براي فرات است. 26 . ر.ك: همان، علامت شماره 87 ؛ در آنجا آمده که (A-RAD) » اراد « آنجا آمده که
29 . ر.ك: . نامی براي شهر بابل است. 27 . تفصیل بیشتر این بحث در مباحث آینده خواهد آمد. 28 . علل الشرایع، ج 1، ص 31
نیز خوانده (Purantu) » پورانتو «] (Urantu) » اورانتو « درمیان (Gadu) » جادو « المعجم الهیروگلیفی. 30 . در این معجم آمده که
صفحه 39 از 46
نیز در بابل واقع شده » جادو « واقع شده است. و هر دوي آنها در بابل واقع شدهاند. در نتیجه (Arahtu) » اراختو « میشود] و رود
Repertoire همچنین ر.ك: معجم العلامات المسماریۀ، العلامۀ 381 و .(Dic ASSYRIAN.vol.5.p.g) . است
Geographiqu des texescunifarmes vol.I-II
چگونه منتظر باشیم؟